این دوران که پس از پایان جنگ جهانی دوم بین دو ابر قدرت شرق و غرب آغاز شده بود، حدود چهل و پنج سال به طول انجامید و سرانجام در تاریخ 19 نوامبر 1990 پایان یافت. در این روز گورباچف، آخرین رهبر اتحاد شوروی، وحدت دو آلمان را که مطابق شرایط مورد نظر غرب انجام شده بود یک رویداد بزرگ توصیف کرد. از نظر جغرافیایی این کشمکش بر سر در اختیار گرفتن سرزمین پهناور اوراسیا و نهایتا در دست دست گرفتن سلطه جهانی بود.
جنگ سرد چیست؟
«جنگ سرد» جنگی است که در آن کشورها از به کارگیری سلاح علیه یکدیگر خودداری میکنند. این اصطلاح برای اولین بار در قرن چهاردهم توسط شاهزاده اسپانیا «خوان مانوئل» مورد استفاده قرار گرفت. این اصطلاح معمولا اصطکاک بین آمریکا و شوروی اطلاق میگردد که بعد از انحلال اتحاد ضد هیتلری در سال 1945 به وجود آمده بود. در هر مورد طرفین درگیر تلاش میکنند ضعف طرف مقابل را برجسته کنند اما کاملا مصمم هستند از درگیر شدن در عملیات نظامی اجتناب کنند. وقتی تمایل به پرهیز از برخورد نظامی بر احساس غالب شدن فایق آید «همزیستی مسالمت آمیز» به وجود میآید که به جای «جنگ سرد» مینشیند.
به گزارش پایگاه تحلیلی – خبری ایران بالکان (ایربا) به نقل از اعتماد، دوران جنگ سرد ریشه در بیقدرتی «اتحاد بزرگ» داشت. فروپاشی «جبهه محور» و ضعف و ناتوانی اروپا باعث شدند که دو فاتح بزرگ جنگ یعنی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در مقایل یکدیگر قرار گیرند. انگلیس اگرچه قویا در کسب پیروزی سهیم بود اما بعد از جنگ فقط سایهای از آن باقی مانده بود و خیلی سریع تمام بار مسئولیتهای بینالمللی خود را بر دوش آمریکا گذاشت. فرانسه بیرمق و بیخون میبایست تمام نیروی باقی ماندهاش را صرف بازسازی و در دست گرفتن مجدد امپراتوری کند. چین که با هفت سال جنگ و اشغال ژاپن خسته شده بود از ادامه نوسان در جنگ داخلی خودداری کرد. وقتی الزامات مبارزه علیه دشمن مشترک محو شد، ائتلاف خیلی زود به هم خورد و نیروهایی آزاد شدند که در نقاط بحرانی مختلف جهان در مقابل هم ایستادند. نتیجه این شد که جنگ مخفی مدت طولانی ادامه یافت و منجر به چند بحران شد و نام دوران «جنگ سرد» به خود گرفت.
دوران جنگ سرد مشخصا دارای سه دوره متمایز بود. دوران اول از 1945 تا 1953 یعنی سال مرگ استالین. در این دوره مهمترین اندیشه استالین حفظ و هضم دستاورد اصلی خود در جنگ یعنی، سلطه بر اروپای مرکزی ضمن پرهیز از یک سری درگیری و رودروی با آمریکا بود. در این مرحله، غرب روی هم رفته موضع تدافعی داشت و آمریکا نیز حضور نظامی خود را در منتهی الیه شرق (ژاپن) و غرب (آلمان) اوراسیا حفظ کرد. پس از مرگ استالین و با پایان گرفتن مرحله اول جنگ سرد، هر دو طرف آماده تجدید قوا بودند و به نظر میرسید که غرب خود را متعهد کرده بود تا حالت تهاجمی به خود بگیرد.
تشدید برنامههای رادیویی اروپایی آزاد برای کشورهای اقماری، افزایش حمایت مالی از فعالیت سیاسی مهاجرین اتباع شوروی و اروپای شرقی مقیم غرب و تلاشهای بیشتر برای حمایت از گروههای زیر زمینی ضد شوروی از مشخصههای این خط مشی بود. در دوران جنگ سرد که از سال 1953 تا 1970 به طول انجامید، قرار بود که شوروی از نظر اقتصادی آمریکا را پشت سر گذاشته و کل جهان کمونیستی نیز از نظر اقتصادی قویتر از جهان سرمایده داری شود.
در این دوران، آمریکا و شوروی دوبار و به طور جدی رویاروی هم قرار گرفتند. یکبار بر سر «برلین» و بار دیگر برسر «کوبا» که در هر دو مورد، قدرت نمایی شوروی باعث بروز بحران شده بود. گرچه موفقیت آمریکا موقتی بود ولی دستاوردهای شوروی به مراتب ارجحتر بود. ساختن دیوار برلین توسط شوروی، که کسی به مقابله آن نپرداخت، باعث تحکیم مهار شوروی بر آلمان شرقی و در نتیجه اروپای مرکزی شد. در اوایل دهه 1960 نزاع سرد بر تعاملات و روابط میان بازیگران به ویژه دو قطب اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا سایه افکنده بود.
آمریکا به دنبال پرواز هواپیماهای جاسوسی بدون خلبان «یو 2» متوجه استقرار موشکهایی در خاک کوبا شد که به سمت شمال آمریکا هدف گیری شده بود، «کندی» رئیس جمهور وقت آمریکا از خروشچف نخست وزیر شوروی سابق خواست که نسبت به جمع آوری سکوهای پرتاب موشک خود از خاک کوبا اقدام کند. این موضوع نقطه آغازین بحران موشکی کوبا بود. آمریکا خواهان جمعآوری موشکهای شوروی از خاک کوبا و شوروی نیز متقابلا خواهان جمعآوری موشکهای آمریکا از خاک ترکیه و ایتالیا بود. تهدیدات امنیتی دو ابرقدرت، آنها را به جنگ اتمی نزدیک کرد تا اینکه آمریکا اولتیماتوم اتمی خود را هنگام عزیمت کشتی حامل تجهیزات نظامی شوروی به کوبا اعلام کرد. خارج کردن موشکهای شوروی از کوبا معاملهای بود که در مقابل آن دولت کندی (1963-1961) ادامه وجود یک نظام طرفدار شوروی را به طور همه جانبه تضمین کرد.
دوره سوم جنگ سرد از دهه 1970 آغاز شد. در این دوران شدت تهاجم شوروی به اوج خود رسید. خستگی مفرط آمریکا از جنگ ویتنام و اشتیاق غرب برای تشنج زدایی و برقراری روابط بین آمریکا و چین از خصایص مهم این دوران بود. تهاجم جهانی شوروی در ویتنام، اتیوپی، یمن، کوبا، خاورمیانه و همچنین آنگولا و موزابیک، ابعاد فوقالعادهای به خود گرفت. استقرار موشکهای اس. اس 20 که اروپای غربی و ژاپن را هدف قرار گرفته بود، ارعاب و ترساندن حریف را تعقیب میکرد. ولی نتیجه این روند معکوس شد و زیاده طلبی حیاتی شوروی باعث سرعت گرفتن این عقبگرد مهم تاریخی شد.
جنگ سرد در عرصه فرهنگ
در عرصه فرهنگی نیز جنگ سرد ادامه یافت و به یک میدان مبارزه تبدیل شد. آمریکا در این زمینه از برگهای برنده برخوردار بود که برتری و تقدم تکنیکی این کشور، قدرت فوقالعاده صنعتی، مالی آن و همچنین اعتباری که در مبارزهاش علیه استبداد نازی و فاشیسم و متعاقب آن در بازسازی سریع کشورها کسب کرده بود، نصیبش نمود. طبیعی بود که اروپاییها که در دوران جنگ سرد اروپا را ضعیف و ویران میدیدند و استبداد دیگری آن را تهدید میکرد به سوی ابرقدرت غرب گرایش پیدا کند. قدرت سرایت «مدل آمریکایی» اشکال سنتی و برگزیده فرهنگ را کمتر مستقیما متاثر کرد و بیشتر دامنگیر جنبههای مختلف فرهنگ تودهها شد، فرهنگی که با خواستههای وسیع عمومی تطابق داشت.
جوانان مشتاق نوگرایی شیفتگان مدل آمریکایی بودند. این نفوذ و رخنه، بیشتر از طریق شبکههای مقتدر مالی و برتری آنها از نقطه نظر زبان بود و آمریکاییها از همان ابتدا تلاش کردند این برتری در همه جهان تثبیت شود. موج «آمریکایی گرایی» به ظواهر یک «ضد فرهنگ» کمونیست وسعت گرفت. البته قدرت جنبش مارکسیستی و اهمیت احزاب کمونیستی در مقابل نفوذ تاثیر نیروهای آمریکایی، یک قدرت بازدانده بود و کمونیستها در سراسر جهان به افشای ویژگیهای بیگانه پرداختند و در مقابل آن مدلهایی را قرار دادند که با سنت و ایدهآلهای مردم بیشتر انطباق داشت. درگیری شرق و غرب به عرصه ادبیات و تئاتر کشیده شد. ادبیات سالهای جنگ سرد و به ویژه ادبیات افسانهای و پهلوانی که بزرگترین گروههای خواننده را داشت برحسب مواضع سیاسی و نمایندگان به گرایشهای مختلف تقسیم شد.
جنگ سرد مستقیم و غیر مستقیم در سینما نیز تاثیر گذاشت. آمریکا با تولید فیلمهای جنگی و نظامی سعی داشت که چنین القا کند که جامعه آزاد و مترقی آمریکا درگیر نظام دیکتاتوری کمونیستی است. تولید فیلم آمریکایی به برتری در صنعت سینمای جهان دست یافت که دلیلش برتری اقتصادی و قدرت تکنیکی سینمای هالیود و فیلمهای ارزان قیمت بود. این تسلط با موافقتنامههای تجاری که در فردای پیروزی جنگ، بین آمریکا و کشورهای آزاد شده به امضا رسیده بود، خودنمایی میکرد. با وجود برتری سینمای آمریکا البته با مقاومتهایی در اروپا از جمله در ایتالیا مواجه شد و فیلمهایی در مخالفت با آمریکا ساخته شد. در فرانسه نیز اگرچه فیلمهایی آمریکایی دیده میشد اما عموم مردم برای فیلمهای آمریکایی ارزش متوسطی قائل بودند. اما در انگلیس نفوذ سینمایی آمریکا به وضوح مشاهده میشد.
ورزش هم از سایر زمینهها عقب نماند و درگیری میان دو ابرقدرت قابل مشاهده بود. بازیهای المپیک هلسینکی در سال 1952 که در آن شوروی برای اولین بار در آن شرکت میکرد فرصتی بود تا دو ابرقدرت با ارائه قهرمانان خود به درگیری جهانی برسند. تصاویر روزنامهها نیز مملو از ستایش از قهرمانان شرق و غرب بود. رسانههای غربی ورزشکاران سنتی شوروی را انسانهای بیاحساس و بیاراده ساخت کارگاه استالین معرفی میکردند، اما مطبوعات شوروی بر سلامت جسمی، اخلاقی و روحی تیمهای این کشور و روی نیروی آرام و شادابی و چشمهای روشن و حرکتهای مطئمن قهرمانان شرق پافشاری میکردند.
حمله شوروی به افغانستان
حمله شوروی به افغانستان در ماه دسامبر 1979، آمریکا را از نظر جغرافیایی بر آن داشت تا سیاستی مبتنی بر پشتیبانی مستقیم از عملیاتی با هدف کشتن سربازان شوروی را اتخاذ کند و آمریکا بلافاصله سیاست حمایت همه جانبه از مجاهدان افغان را برعهده گرفت و ائتلافی را از کشورهای پاکستان، چین، عربستان، مصر و انگلستان و به نیابت از طرف مقاومت افغانستان تشکیل داد.
تضمین علنی امنیت پاکستان توسط آمریکا در مقابل حمله عمده نظامی شوروی و ایجاد یک منطقه امن برای چریکهای افغان باعث شد، تا آمریکا موفق شود پای شوروی را در باتلاق جنگی مشابه جنگ ویتنام بکشاند. آمریکا به موازات این اقدامات تصمیم گرفت تا موشکهای میان برد بسیار دقیق را در کشورهای اروپای غربی مستقر نماید و از آنجا خاک شوروی را در برابر یک حمله احتمالی مورد هدف قرار دهد.
فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد از مهمترین یا حتی مهمترین رویداد دوره معاصر بود که در دوره زمامداری میخائیل گورباچف هفتمین و واپسین رهبر اتحاد جماهیر شوروی و آغازگر پایان جنگ سرد رقم خورد. در مارس 1985 و آغاز اصلاحاتی که با بینظمی و سرعتی خارج از اندازه انجام گرفت، نه تنها حیاتی دوباره به نظام شوروی نبخشید، بلکه ضعفهای آن را بیش از پیش نمایان ساخت.
گورباچف که در 11 مارس 1985 پس از مرگ «کنستانتین چرنینکو-1911- 1985» در مقام دبیر کل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی قدرت را به دست گرفت 14 سال پس از انقلاب اکتبر به دنیا آمده بود، در این دوره جوانترین عضو دفتر سیاسی حزب بود و تنها 54 سال داشت. بهرغم اینکه چرنینکو پیش از مرگ، رومانوف را به عنوان نامزد دبیر کلی حزب معرفی کرده بود اما نظر مساعد دفتر سیاسی حزب متوجه گورباچف بود. گرومیکو (1909-1989) یکی از مقامات بلندپایه شوروی و از بانفوذترین افراد دفتر سیاسی حزب، نامزدی گورباچف برای کسب سمت دبیرکلی حزب را پیشنهاد داده و در روز معرفی او را با لبخندی زیبا ولی دندانهای آهنین توصیف کرده بود. گورباچف زمانی که در دانشگاه مسکو در رشته حقوق مشغول به تحصیل بود، به عضویت درحزب کمونیست درآمده بود و به واسطه توجه و آشنایی با آندروپوف که یکی از دبیران حزب بود، در حزب ترقی یافت. او در 1970 به سمت دبیر اول منطقهای برگزیده شد و در 1971 به عضویت کامل کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی درآمد.
نزول توفیقات اقتصادی از نیمه دهه هفتاد تنگناهایی را در تأمین مواد غذایی، مسکن، کالاهای مصرفی و خدمات آشکار ساخت و کاهش چشمگیر درآمد سرانه اتحاد جماهیر شوروی را در نیمه نخست دهه 80 به دنبال داشت. خدشهدار شدن ارزشهای ایدئولوژیک و تضعیف کارآمدی رهبری حزب، گستردگی فساد اداری و سوءاستفادههای کادرهای حزبی از موقعیت خویش و همچنین انحطاط اخلاقی جامعه به واسطه گرایش شدید به مصرف موادمخدر و الکل و افزایش جرم و جنایت، از جمله عوامل مهمی بود که لزوم اصلاحات در حوزههای گوناگون را ضرورت بخشید. همچنین تشدید مسابقه تسلیحاتی، اقتصادی کشور را از رمق انداخت و تسلیم شوروی در برابری جنبش همبستگی لهستان و مدارا در برابر آن، ظهور یک رهبری کمونیستی و مردمیتر و اصلاحطلبتر را تسریع کرد و نهایتا موجب نزدیکتر شدن سرنگونی نظامهای کمونیستی شد.
در سال 1989 گورباچف دو راه بیشتر نداشت، یا میبایستی با خونریزیهای بسیار گسترده که به احتمال قریب به یقین باعث انفجارهای خشونت آمیز در داخل و خارج از کشور میشد و ممکن بود دخالت آمریکا را نیز به همراه داشته باشد، حاکمیت سابق را برقرار کند و یا این که تسلیم شود. گورباچف راه دوم را برگزید و در نتیجه هرج و مرج در اروپا شرقی و مرکزی، بلوک کمونیسم را از پای درآورد.
گورباچف در اظهاراتی از آمادگی شوروی برای همکاری با آمریکا در تمامی زمینهها بر اساس تساوی، همزیستی و تفاهم متقابل سخن گفت. در اجلاس ایسلند در 1986، شوروی پیشنهاد آمریکا مبنی بر نظارت و کاهش آزمایشهای هستهای و کاهش 50 درصدی زرادخانههای هستهای موجود طی 5 سال را پذیرفت. یک سال پیش از این شوروی در اقدامی یکجانبه در طی مذاکرات کنترل تسلیحات در ژنو، پیشنهاد نابودی 25 درصد از موشکهای استراتژیک خود را داده بود.
همچنین به طور داوطلبانه ابتدا برای مدت 5 ماه و سپس با سه بار تمدید، آزمایشهای هستهای خود را به حالت تعلیق درآورد. این اقدامات از سوی گورباچف با هدف ممانعت از درگیری در یک مسابقه تسلیحاتی دیگر و از بین بردن سلاحهای هستهای انبار شده شوروی صورت گرفت؛ سلاحهایی که گفته میشود برای چند بار نابود کردن جهان کافی بود.
گورباچف از فوریه 1988 نیروهای ارتش سرخ را که از دسامبر 1979 در افغانستان برای مقابله با شبهنظامیان اسلامگرا اعزام شده بودند، بیرون کشید. بر پایه برخی گزارشها، اتحاد جماهیر شوروی در طی این 9 سال بیش از 50 میلیارد دلار هزینه کرد. این در حالی است که درآمدهای حاصل از فروش نفت و گاز این کشور در دهه 80 به شدت کاهش یافته بود. سیر اقدامات گورباچف در دوران کوتاه زمامداریاش، سرانجام به زوال و فروپاشی اتحاد جماهیر منجر شد. از بهار 1991 جماهیر تشکیل دهنده اتحاد شوروی از پرداخت مالیات به دولت مرکزی سرباز زدند.
اغتشاشات ژئوپلیتیکی حیرت انگیز در سالهای 1989-1991، دلیل اصلی موج اظهار نظر در رابطه با سوسیالیسم بود اما چند عامل ثانوی را نیز باید یادآور شد. در پایان دهه 1970 برای نخستین بار پس از پایان جنگ جهانی دوم، گسترش دولت رفاه عمومی در سراسر جهان صنعتی در اثر رکود اقتصادی متوقف شد و هزینههای رو به افزایش و دیوان سالاری کردن خدمات اجتماعی مورد انتقاد قرار گرفت.
کم رنگ شدن جنگ سرد و پررنگ شدن دولت رفاه عمومی، یک ارزیابی مجدد و سیاسی از جنگ ویتنام و بالاخره طلوع کمونیسم اروپایی همگی اینها به نگاه بازنگری شده از سوسیالیسم در سطح جهان کمک کرد. در 1989 تلاشهای گورباچف برای زنده کردن و آزاد سازی نظام شوروی، او را واداشت تا به اروپای شرقی علامت بدهد که در آنجا نیز اصلاحات دموکراتیک امکان پذیر است. این پیام تاثیر بسیار وسیعی داشت. در طول چند ماه رژیمهای کمونیستی در سراسر اروپای شرقی سقوط کردند، دیوار برلین فرو ریخت و آلمان دوباره یکی شد. حزب کمونیست شوروی رسما از انحصار قدرت خویش صرف نظر کرد. با ضعیف شدن سلطه دولت مرکزی شوروی، مطالبات برای استقلال جمهوریها و خودمختاریهای منطقهای چند برابر شد. کشورهای بالتیک با تاسی جستن به اروپای شرقی، نخستین جمهوریهایی بودند که به استقلال دست یافتند. در پایان سال 1991 گورباچف سرنگون و جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی 74 ساله، مرده اعلام شدند. رهبرای جدید روسیه و دولتهای جانشنی به سرعت سوسیالیسم را مردود دانسته و وفاداری خود را به کاپیتالیسم و ملیگرایی اعلام کردند.
به عقیده بسیاری از افراد، پایان جنگ سرد نشانگر یک پیروزی قاطع ایدئولوژیکی برای کاپیتالیسم بود و به پایان عمرسوسیالیسم انجامید. فرانسیس فوکویاما که از این تحول به هیجان آمده بود آن را «پایان تاریخ» نامید و «واسلاو هاول» نخستین رهبر چکسلواکی در عصر پساکمونیسم این وضع جدید را در قالب «پایان عصر جدید- یعنی عصر ایمان به پیشرفت خود به خودی که زائیده روش علمیای بود که طبق آن، حقیقت به لحاظ عینی شناخت پذیر بود، و پیشرفت بشر منطقا قابل برنامه ریزی بود» توصیف کرد.
برژینسکی (1928-2017) سیاستمدار لهستانی- آمریکایی و مشاورامنیت ملی دولت جیمی کارتر معتقد است:« گورباچف آخرین رهبر شوروی را از نظر عملکرد میتوان یک استاد اشتباه محاسبه و از نظر تاریخی شخصیتی با سرنوشت غمانگیز توصیف کرد. او گمان میکرد که میتواند اقتصادی شوروی را که برژنف با هزینههای سنگین نظامیاش نابود کرده بود، دوباره زنده کند. آثار جنگ فرسایشی در افغانستان و ادامه حیات جنبش همبستگی در لهستان و تلاش برای برقراری سازش بین شرق و غرب، وحشت مداخله نظامی شوروی را از بین برد و واکنشهای گورباچف صرفا منجر به تلاشی هرچه بیشتر رژیم کمونیستی و نهایتا فروپاشی رسمی اتحاد شوروی در دسامبر 1991 شد.
اما آیا براستی تحولات جنگ سرد منجر به فروپاشی سوسیالیسم به عنوان یک آرمان دارای هواداران فراوان در سراسر جهان گردیده است؟ هیچ پاسخ سادهای برای این پرسش وجود ندارد چرا که سوسیالیسم یکی از پدیدههای قدرتمندی است که قادر به جهشهای متعدد و خلاق است و البته چندین بار خبر مرگ آن را اعلام کردهاند! در این که نابودی بخشی از سوسیالیسم (و نه تمامی آن) صورت گرفته است شکی نیست. آنچه که در آن تردیدی نیست این که سوسیالیسم در قالب قرن بیستمی آن دچار بلای آسمانی شده است واین یک داوری است که بهتر است درستی یا نادرستی آن و خبر مرگ مبالغه آمیز آن برعهده تاریخ نگاران قرن بیست و یکم گذاشته شود.
منابع:
- علی بابایی، غلامرضا، فرهنگ سیاسی آرش، انتشارات آشیان، چاپ چهارم، 1391.
- بولیت، ریچارد، تاریخ قرن بیستم، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، انتشارات دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1384.
- سرژبرشتین/ پی یرمیلزا، تاریخ قرن بیستم، ترجمه امان الله ترجمان، انتشارات آستان قدس، 1370.
|